پس از آن که خشک مذهبان چسبیده به پوسته دین «حسبنا کتاب الله» را از خلیفه دوم به ارث بردند و در صحنه صفین آن را با شعار «لا حکم الا لله» تقریر نمودند و بر امام حق شوریده جنگ نهروان را رقم زدند و پس از آن که میوه آن شجره ملعونه تفکر تکفیری را در شهادت گل سر سبد هستی علی بن ابی طالب دیدند صبح نوزدهم رمضان سال 40 هجری ابن ملجم مرادی یکی از سیاه چهرههای اعتقادی، حضرت علی را در محراب مسجد کوفه به فریاد «فزت و رب الکعبه» وا داشت و جبرئیل را به بیان «تَهدمتْ و الله ارکانُ الهدی .... قُتل ابن عَم المصطفی» فریاد داد. پس از آن گوهر صدف خلقت یعنی حسن بن علی در حالی که عمامهای سیاه بر سر پیچیده بود برای جمع عزادار سخنرانی فرمود و بیان داشتند :« به راستی در این شب مردی از دنیا رفت که پیشینیان در کردار بر او پیشی نجستند و آیندگان نیز در کردار به او نرسند..... من حسن بن علی فرزند بشیر و نذیر و چراغ تابناک هدایت هستم؛ من از خاندانی هستم که خداوند دوستی ایشان را در کتا خود واجب دانسته و میفرماید : قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ( شوری 23) بگو: «من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمىكنم جز دوستداشتن نزديكانم[ اهل بيتم]؛ و هر كس كار نيكى انجام دهد، بر نيكىاش مىافزاييم؛ چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است. و فراهم کردن نیکی، دوستی خاندان ما است.
سپس عبید الله بن عباس پسر عموی امام از جا برخاست و گفت :ای مردم این فرزند پیامبر شماست و وصی امامتان است با او بیعت کنید. مردم نیز یکی پس از دیگری از جای برخاستند و اعلام بیعت میکردند و میگفتند: چقدر حسن بن علی محبوب ماست و چقدر خلافت سزاوار اوست.
اما این آغاز شیرین تا انتها حلاوت خود را به همراه نداشت، معاویه که مطرود رسول الله (ص) بود و عمر او را پر و بال داد و عثمان حکومت شام را به او بخشیده بود از همان آغاز بنای مخالفت گذارد و امام چارهای جز تقابل نظامی با این شر و مفسد آل امیه نداشت. زمان زمان، آزمایش دوباره شیعیان بود. حضرت و نمایندگانش در مسجد کوفه و بین مردم خطبه خواندند و آنها را به جهاد دعوت کردند اما سست عهدی کوفیان باز هم رخ نمایی کرد و عافیت طلبی آنان راه را بر اجابت و لبیک به امام حق بست و کمتر کسی به ندای هل من ناصر حسن، لبیک احسن گفت. سرانجام پس از تلاشها و سخنرانیهای متعدد حدود چهل هزار نفر آماده شدند که دوازده هزار نفر به فرماندهی عبیدالله بن عباس و جانشینی قیس بن سعد به اخنونیه محل تقابل نظامی دو سپاه اعزام شدند. باید توجه داشت که حرکت امام حسن مبتنی بر بیعتی بود که از اصحاب گرفته بودند که در جنگ و صلح با او باشند و آنها گفته بودند: میشنویم و پیروی میکنیم وامتثال امرت خواهیم کرد اما در هنگام شعله ور شدن، جنگ چنان سستی بر آنها عارض شده بود. امام پس از اعزام سپاه به اخنونیه، خود به ساباط و مداین رفتند تا از آن دیار نیز افرادی را برای جهاد بسیج نمایند.
ایشان در آن اجتماع طی سخنانی فرمودند که همراهی با اجتماع بهتر از تفرقه هست اگر چه شما آن را ناخوش دارید، آگاه باشید من درباره شما بهتر از شما فکر میکنم از فرمانم سرباز نزنید و با من مخالفت نکنید. گویا امام از اوضاع و احوال به این موضوع پی بردند که به زودی سخت تر از تقابل با معاویه باید به مقابله با خشک مذهبان و عافیت طلبان بپردازند. در پاسخ سخنان امام، کوفیان نادان با آن که او را امام مفترض الطاعه میدانستند او را رمی به کفر کردند و گفتند: گمان میکنیم در اندیشه سازش با معاویه و واگذاری خلافت به اوست به خدا این مرد کافر شده است.
این سخن که زاییده تفکر خوارج بود با حمله یکی از آنها به امام در حالی که میگفت: الله اکبر!ای حسن مشرک شدی آن گونه که پدرت پیش از این مشرک شد؟! سپس با خنجری به ران حضرت میزند و ایشان را مجروح میسازد- تکمیل شد .
معاویه که در این مدت بیکار ننشته بود در مداین و ساباط و اخنونیه تبلیغاتی سنگین و مسموم علیه امام به راه انداخت و با تطمیع، سرداران سپاه امام را فریب میداد تا آنجا که اولین بیعت کننده، سردار سپاه امام و پسر عموی او، عبید الله. بن عباس با یک میلیون درهم خریده شد و قبل از نماز صبح به معاویه پیوست و مردم هر چه انتظار کشیدند او نیامد سپس به قیس بن سعد که مقتدرانه در مقابل تطمیع معاویه ایستاده بود. اقتدا کردند. با رفتن عبیدالله به سپاه معاویه هشت هزار نفر همراه او به معاویه پیوستندو تنها چهار هزار نفر با قیس ماندند. پس از آن گروه گروه مردم عراق به معاویه پیوستند و میگفتند حاضرند حسن را دست بسته تحویل معاویه دهند. قیس در ضمن نامهای جریان عهد شکنی و جفای اهل کوفه و عراق را به امام گزارش داد. امام اصحاب را جمع کردند و فرمودند: « من با شما جماعت چه کنم؟ این نامه قیس است که نوشته بزرگان شما به معاویه پیوستند، به خدا سوگند این بر شما عجیب نیست. شما در صفین پدرم را بر حکمیت اجبار کردید و زمانی که او پذیرفت بر وی اعتراض کردید، برای بار دوم شما را به جهاد با معاویه خواست و شما سستی کردید تا آن کرامت الهی نصیب ایشان شد. پس از آن با من بدون اکراه بیعت کردید و من بیعت شما را پذیرفتم و قدم در این راه گذاشتم. خدا آگاه است که قصد من چه بوده است اما ببینید شما چه کردید؟!ای مردم عراق همین برای من کافی است مرا در دینم فریب ندهید.
سپس امام پس از بررسی اوضاع و احوال شیعیان و سست عهدی کوفیان پیشنهاد صلح معاویه را بررسی کردند و آن را به شور گذاشتند و فرمودند :«ای مردم! معاویه ما را به چیزی دعوت میکند که در آن نه عزت است و نه عدالت. اگر شما خواهان مرگید دعوتش را به او باز گردانیم و اگر خواهان زندگی باشید آنچه میخواهد را میپذیریم و خشنودی شما را فراهم میکنیم... مردم همه فریاد زدند: زندگی زندگی، صلح را تمام کن.
این اتمام حجت امام است با کسانی که به او دست بیعت دادند اما پس ازآن جفاکارانه ترین و بی شرمانه ترین کلمات را نثار امامی کردند که ثمره پیوند علی و فاطمه بود و نور چشم پیامبر محبوبی که خُلق و خِلقتش شبیه رسول الله بود. و ایشان میفرمودند: « اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ(بحارج 43ص 299)» و میفرمودند « مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِ(بحارج 43ص 264)»
امامی که در عبادتش همین بس که پانزده و یا بیست و یا بیست و پنج بار با پای پیاده حج نمودند و قله احسانی که سه بار و هر بار نیمی و یا تمامی مایملک خود را بخشیده بودند.
چنین شخصیت برجستهای را که خود با او بیعت کردند که در جنگ و سازشی با او باشند نه در جنگ با او بودند و نه در سازش در حالی که هم پیشنهاد جنگ داده بودند و هم فریاد سازش سر داده بودند گزارش زیر اوج مظلومیت امام و خباثت آن رنگارنگان دوران را نشان میدهد؛ علی بن محمد بن بشیر همدانی میگوید همراه سفیان بن ابی لیلی به مدینه آمدیم و بر حسن بن علی وارد شدیم در حالی که مسیب بن نجبه و عدهای دیگر نزد او بودند. من به او گفتم : «السلام علیک یا مذل المومنین»! امام فرمودند سلام بر تو بنشین من مذل المومنین نیستم بلکه معز المومنین هستم و من از صلح چیزی جز حفظ جان شما را اراده نکردم.
آیا این اوج مظلومیت یک امام نیست؟ آیا این جفاکاریها ریشه در ضعف معرفت به مقام والای امامت و عافیت طلبی ندارد؟ تحلیل و گزارشهای مستند زیر بسیاری از حقایق را آشکار میسازد:
تحلیل :
در نوشتاری دیگر تحت عنوان «آسیب شناسی انحراف» به تفصیل به سیر انحراف در جامعه اسلامی از زمان پیامبر گرامی اسلام پرداختیم و اجمالاً در این مفاد نیز به آن اشاره خواهیم داشت.
با نگاه به جامعه اسلامی و اسلام آورندگان صدر اسلام این حقیقت روشن میشود که پذیرندگان صدر اسلام سه دسته بودند، گروهی اسلام را با معرفت و جان پذیرفتند و برای آن جان میدادند و مال و جان آنان زمانی ارزش مییافت که در راه اسلام باشد. گروهی دیگر به دلیل ضعف و فتوری که خود و یا قبیلههای آنها در میان قریش و زورمداران بت پرست داشتند با شنیدن ندای رهایی بخش اسلام به آن گرویدند تا از آن وضعیت خلاصی یابند و دسته سوم با قدرت گرفتن اسلام و زمان فتح مکه چارهای جز پذیرش ظاهری اسلام نداشتند که به «طُلقا» مشهور شدند دو گروه اخیر در حقیقت متسالم بودند نه مسلم و گروه اول به معنای حقیقی کلمه مسلمان بودند. ازاین رو، در نبردها و تصمیم گیریها و حرکتهای مهم سیاسی هر سه گروه خود را نشان میدادند که بزرگترین عرصه امتحان آنها سال سوم هجری و جنگ احد بود. در آن جنگ دنیا طلبان گردنه احد را رها ساختند و باعث شدند جنگ وارونه شود و مدعیان عافیت طلب یا به کوه گریختند و یا گوشهای دور از میدان جنگ خزیدند و یا به عبد الله ابی متوسل شدند تا وساطت آنها را نزد ابوسفیان نماید و از او برایشان امان بگیرد. خداوند در سوره آل عمران در آیات 121 تا 180 در بررسی جنگ احد پرده از رخساره پر از سستی آنها بر میدارد اما عدهای جانانه از پیامبر حفاظت کردند مانند علی، حمزه، ابودجانه نسیبه بنت کعب، تا جایی که پیامبر راجع به نسیبه فرمود : امروز مقام نسیبه بنت کعب از مقام فلان و فلان بالاتر است. ابن ابی الحدید میگوید راوی به پیامبر خیانت کرده است که نام فلان و فلان را نیاورده است. و استادش میگوید فلان و فلان همانانی بودند که بعدها به مقام و منصبی رسیدند و راوی از ترس، نام آنها را ذکر نکرد. این رشته منحرفه در جنگ حنین نیز خود را نشان داده بود. اما در پنج شنبهای که ابن عباس با آه میگفت «یوم الخمیس و ما یوم الخمیس» چهره سیاه ضعف عقیدتی و جسارت و بی ادبی تمام قد وتمام رخ خود را نشان داد آن زمانی که پیامبر را به هذیان گفتن متهم ساختند . پیامبری که «ما ینطق عن الهوی * ان هو وحی یوحی» شروع انحرافی عمیق و فاجعهای دردناک بود که غروب دوشنبه سیاه بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری در سایهبان شوم بنی ساعده، رقم خورد، انحرافی که قتل هزاران نفر از مسلمانان را تا به امروز در پی داشت. علاوه بر قتل جان، قتل عقیده عدهای را نیز به دنبال داشت. آنگاه که علی را به قتل عثمان متهم ساختند. و فاطمه را بین در و دیوار مجروح ساختند. محسن او را سقط کردند. با حدیثی جعلی، فدک را غصب کردند. درب خانه او را آتش زدند و در حالی که از غاصبان ناراضی بودند به شهادت رسیدند.
پس از بیست و چهار سال و چند ماه خانه نشینی خود با او بیعت کردند.
اما چندی نگذشته بود پیمان شکنان رفاه طلبی که سودای ریاست در سر داشتند با بیت المال که عثمان در شکم آنها ریخته بود در مقابل امام بر حق به پا خاستند و جنگ جمل را به راه انداختند و بیش از سیزده هزار نفر را کشتند.
سپس معاویه که یکی از چهرههای منفور اسلام بود و از طلقا به شمار میآمد مدعی خلافت شد و جنگ صفین را به راه انداخت.
و با ترفند عمر و عاص دشمن رسول خدا و علی مرتضی تیغی که قبضه آن نیز تیز بود یعنی «لا حکم الا لله» همان ودیعه خلیفه دوم را علم کردند و خوارج شکل گرفت و پس از آن نهروان به راه افتاد سپس محراب کوفه خون ضعف عرفان مسلمانان و عدم اعتقاد صحیح به اصول اعتقادی را به خود دید. این خلاصه به ما میرساند که :
1- نافرمانی از فرمان رسول الله (ص) در حرکت دادن سپاه اسامه
2- توهین به رسول الله با نسبت دادن هذیان به ایشان
3- نادیده گرفتن حق علی در خلافت
4- نادیده گرفتن حق فاطمه در فدک
5- قیام در مقابل نص صریح رسول الله (ص) در نصب علی بن ابی طالب
6- پیمان شکنی بیعت کنندگان نخستین
7- اتهام به علی(ع) امام عارفین به نماز نخواندن و خروج از دین
8- تکفیر حسن بن علی(ع)
9- مذل المومنین خواندن حسن بن علی(ع)
همه و همه نشان از ضعف شدید معرفت نسبت به اسلام حقیقی و عدم اعتقاد به اصول اعتقادی آن و رفاه طلبی و دنیا خواهی که ریشه در علل سابق دارد و نیز رفتن مال حرام در شکم آنان از زمان عثمان، دارد. همین خط انحراف سبب شد تا آن گونه در حق حسن بن علی(ع) جفاکاری کنند و او را بر صلحی مجبور کنند که خودخواهان آن بودند و سپس وی را با بی رحمانه ترین و شرم آورترین سخنها به سازشکاری متهم ساختند.
نویسنده: زینالعابدین گلایری از اساتید مدرسه علمیه صادقیه سمنان